نازنین زهرا برجی

یه خاطره از زبان زن دایی فاطی

1392/7/10 10:33
نویسنده : مامان و بابا
536 بازدید
اشتراک گذاری

زن دایی فاطی :

یه بار نازنین خونه ما اومده بود(فکر کنم تابستون1391) و روی تخت خواب ما نشسته بود ، من هم داشتم خونه رو جارو می کشیدم ، نوبت گردگیری با جارو از روی تخت شد ، جارو رو گرفتم طرف نازنین که روی تخت نشسته بود ، بهم نگاهی کرد وبا زبون شیرین و بامزش گفت :

آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه من آچغالم که منو داری جارو می کشی

نیشخندنیشخندلبخندچشمکنیشخندنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)