نازنین زهرا برجی

یه خاطره از زبان زن دایی فاطی

زن دایی فاطی : یه بار نازنین خونه ما اومده بود(فکر کنم تابستون1391) و روی تخت خواب ما نشسته بود ، من هم داشتم خونه رو جارو می کشیدم ، نوبت گردگیری با جارو از روی تخت شد ، جارو رو گرفتم طرف نازنین که روی تخت نشسته بود ، بهم نگاهی کرد وبا زبون شیرین و بامزش گفت : آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه من آچغالم که منو داری جارو می کشی ...
10 مهر 1392
1